کد مطلب:77566 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

خطبه 082-خطبه غراء











و من خطبه له علیه السلام

و هی من الخطبه العجیبه و تسمی الغراء

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است و این خطبه از خطبه های عجیبه است و نامیده شده است غرا، یعنی نورانی جبین:

«الحمدالله الذی علا بحوله و دنا بطوله»

یعنی حمد و سپاس مختص خدای آنچنانی است كه غالب و قاهر است به قوت و قدرت كامله اش و جمیع كاینات، به تقریب شدت قوت او، ازلا و ابدا، مستهلك و مقهور او باشند و نزدیك است به هر موجودی به سبب فضل و فیض و رحمت واسعه اش.

«مانح كل غنیمه و فضل و كاشف كل عظیمه و ازل.»

یعنی معطی هر فایده و زیادتی اوست از جهت دنو به طولش و كاشف و رافع هر صعوبت او است از جهت علو به حولش.

«احمده علی عواطف كرمه و سوابغ نعمه.»

یعنی ستایش می كنم آن خدا را بر احسانهای متوالیه ی او و نعمتهای واسعه ی او.

«و اومن به اولا بادیا و استهدیه قریبا هادیا.»

یعنی تصدیق به او می كنم به تقریب مبدا و ظاهر بودن او، زیرا كه تصدیق معلول و مظهر مر مبدا و ظاهر را ضروری است و طلب راهنمایی او می كنم از جهت نزدیك و راهنما بودن او، زیرا كه طلب راهنمایی از راهنمای نزدیك، هر راه گم كرده را ضروری است.

[صفحه 394]

«و استعینه قاهرا قادرا.»

یعنی و طلب یاری او می كنم از جهت با قوت و توانا بودن او و طلب یاری عاجز از قوی توانا ضروری است.

«و اتوكل علیه كافیا ناصرا.»

یعنی و وامی گذارم خود را به او از جهت كفیل و یاور بودن او. و توكل فقیر بی نوا بر كفیل یاور از ضروریات است.

«و اشهد ان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله، ارسله لانفاذ امره و انهاء عذره و تقدیم نذره.»

یعنی شهادت می دهم اینكه محمد صلی الله علیه و آله بنده ی اوست و متحقق است در بندگی و رسول و فرستاده ی او است بر خلق، فرستاده است او را از برای اجرا داشتن امر و حكم او و رسانیدن حجت او بر بندگان كه قرآن باشد و پیشگیری از انذار و تخویف او.

«اوصیكم عبادالله بتقوی الله الذی ضرب لكم الامثال و وقت لكم الاجال.»

یعنی وصیت می كنم شما را ای بندگان خدا به تقوای خدا، آنچنانی كه در بیان احكام و دلایل و مواعظ و هدایت شما مثلها زده است، در قرآن و قصه ها گفته است و معین كرده است از برای شما مدتها را كه روز و ماه و سال باشد از برای تعیین اوقات معاملات و مناكحات و مواعید شما.

«و البسكم الریاش و ارفع[1] لكم المعاش،»

یعنی و پوشانیده است شما را لباس قوت آمد و شد به اطراف و اكناف، در اسفار و سیاحتها و وسعت داده است از برای شما معیشت و زندگانی را به ایجاد اسباب اكتساب، از زراعت و فلاحت و تجارت.

«و احاط بكم بالاحصاء و ارصد لكم الجزاء.»

یعنی و شامل گردانیده است به شما شماره كردن او و از تمام خیر و شر شما مطلع است و منتظر ساخته است از برای شما جزای عمل شما را.

[صفحه 395]

«و آثركم بالنعم السوابغ و الرفد الروافع»[2].

یعنی اختیار كرد شما را به نعمتهای تامه ی كامله و عطایا و بخششهای بلند.

«و انذركم بالحجج البوالغ.»

یعنی و ترساند شما را از اعمال بد به دلایل و براهین تامه ی انبیا و كتب.

«فاحصاكم عددا و وظف لكم مددا».

یعنی پس شماره كرد شماره كردن عظیمی كه احدی از علم او بیرون نیستند و قرار داد كرد از برای شما مدتها و اوقات عمر و بقا.

«فی قرار خبره و دار عبره».

یعنی در محل و مكان امتحان و اختیار و در سرای اعتبار و آزمایش.

«انتم مختبرون فیها و محاسبون علیها».

یعنی شما ممتحن باشید در دار دنیا و حساب كشیده شده باشید بر كردار در آن در روز جزا.

«فان الدنیا رنق مشربها ردغ مشرعها.»

یعنی دنیا كدر و سیاه است چشمه اش و گل و لجن است آبگاهش.

«یونق منظرها و یوبق مخبرها.»

یعنی خوش آینده است منظر دنیا و ظاهر دنیا و هلاك كننده و بد است محل خبر گرفتن و باطن او.

«غرور حائل و ضوء آفل و ظل زائل. و سناد مائل.»

یعنی دنیا فریب دهنده ی مانع از مقصود است و صاحب روشنایی غایب شونده از نظرات و سایه ی فانی شونده است و تكیه گاه خراب شونده است.

«حتی اذا انس نافرها و اطمان ناكرها قمصت بارجلها و قنصت باحبلها و اقصدت باسهمها.»

یعنی تا زمانی كه مانوس شد با او كسی كه نفرت داشت از او و مطمئن شد از او كسی

[صفحه 396]

كه منكر بود از او، لگد می زند به پاهای خود او را و صید می كند به دامهای خود او را و هلاك می گرداند به تیرهای خود او را.

«و اعلقت المرء اوهاق المنیه، قائده له الی ضنك المضجع و وحشه المرجع و معاینه المحل و ثواب العمل.»

یعنی به گردن مرد می اندازد ریسمانهای مرگ را و می كشاند مر آن مرد را به سوی خوابگاه تنگ گور و منزل با وحشت آخرت و مكان دیدار و جزای كردار.

«و كذلك الخلف بعقب[3] السلف. لا تقلع[4] المنیه اختراما و لا یرعوی الباقون اجتراما.»

یعنی به مثل آن حالت باشند مردمان جانشین در عقب رفتگان و ترك نمی كند مرگ هلاكت را و منزجر نمی سازد باقی ماندگان را از جرم و گناه كردن.

«یحتذون مثالا و یمضون ارسالا، الی غایه الانتهاء و صیور الفناء»

یعنی مطابق و موافق یكدیگر باشند در صفت و خصلت و درمی گذرند دسته دسته تا رسیدن به غایت منتها و عاقبت نیستی و فنا.

«حتی اذا تصرمت الامور و تقضت الدهور و ازف النشور، اخرجهم من ضرائح القبور و اوكار الطیور و اوجره السباع و مطارح المهالك، سراعا الی امره، مهطعین الی معاده، رعیلا صموتا، قیاما صفوفا.»

یعنی تا آن زمانی كه منقطع است امور و كارها و در گذشت زمانها و نزدیك شد نشر و جمع خلایق در محشر، بیرون آورد خدا مردمان را از شكاف قبرهای ایشان و از آشیانه های مرغانی كه ایشانرا طعمه كرده اند و از حجرات درندگانی كه ایشان را خورده اند و از مكانهایی كه در آن هلاك شده اند، در حالتی كه تندرونده اند به سوی امر خدا و روی آورنده اند به سوی معاد خدا، دسته شدگان، خاموشان، ایستادگان، صف زنندگان.

«ینفذهم البصر و یسمعهم الداعی.»

[صفحه 397]

یعنی تجاوز می كند از ایشان نور بصر یعنی مرئی و ظاهرند و می شنواند ایشان را داعی، هر زمان خوانده شوند حاضرند.

«علیهم لبوس الاستكانه. و ضرع الاستسلام و الذله.»

یعنی لازم ایشان باشد لباس مسكنت و فروتنی اطاعت و مذلت.

«قد ضلت الحیل و انقطع الامل.»

یعنی بتحقیق كه ضایع است حیله و تدبیرها و منقطع است آرزوها.

«و هوت الافئده كاظمه و خشعت الاصوات مهیمنه.»

یعنی افتاده اند دلها از هوسها در حالتی كه نگاهدارنده اند خود را و لرزنده است آوازها در حالتی كه پست است.

«و الجم العرق و عظم الشفق»

یعنی جاری است عرق از صورت ایشان تا دهن ایشان مثل لجام و بزرگ است خوف و ترس ایشان.

«و ارعدت الاسماع لزبره الداعی الی فصل الخطاب و مقایضه الجزاء و نكال العقاب. و نوال الثواب.»،

یعنی و گوشها مضطربند از خشونت آواز خواننده به سوی خطاب فاصل میان حق و باطل و گرفتن جزا و عقوبت عذاب و بخشش ثواب.

«عباد مخلوقون اقتدارا و مربوبون اقتسارا و مقبوضون احتضارا و مضمنون اجداثا و كائنون رفاتا و مبعوثون افرادا و مدینون جزاء و ممیزون حسابا.»

یعنی اهالی محشر بندگان مخلوق شده اند از روی قدرت و توانایی و تربیت شده اند از روی جبر و قهر و گرفته شده اند از روی احتضار موت و فروگرفته شده اند از جهت قبر و شونده اند استخوان پوسیده و مبعوث شونده اند به تنهائی و جزا داده شده اند از روی عوض كردار و ممتازند از روی حساب.

«قد امهلوا فی طلب المخرج و هدوا سبیل المنهج و عمروا مهل المستعتب. و كشفت عنهم سدف الریب.»

[صفحه 398]

یعنی به تحقیق كه مهلت داده شدند در طلب خروج از تاریكی جهل و نموده شدند راه واضح را و عمر داده شدند از جهت مهلت استرضای خدا و برداشته شد از ایشان تاریكی شبهه ی تشكیك را.

«و خلوا لمضمار الجیاد و رویه الارتیاد و اناه المقتبس المرتاد فی مده الاجل و مضطرب المهل.»

یعنی واگذاشته شدند از برای سوقان گرفتن اسبهای خوب نفوس و از برای تدبیر طلب كردن خیر و از برای تانی افروزنده ی آتش طالب راه خدا، در مدت عمر و در زمان مضطرب بقای در دنیا.

«فیا لها امثالا صائبه و مواعظ شافیه، لو صادفت قلوبا زاكیه و اسماعا واعیه و آراء عازمه و البابا حازمه.»

یعنی تعجب است كه مثلهای درست مطابق ممثل و وعظهای شفادهنده ی موثره در قلوب، اگر برخورد دلهای پاك مستعد مر قبول هدایت را و گوشهای دل شنونده ی دریابنده را و رایهای حازمه ی ثابته را و عقلهای محتاطه را.

«فاتقوا الله تقیه من سمع فخشع و اقترف فاعترف و وجل فعمل و حاذر فبادر و ایقن فاحسن و عبر فاعتبر و حذر فازدجر،»

یعنی بپرهیزید خدا را پرهیز كردن كسی كه شنید، پس ترسید و كسب كرد گناه را، پس اعتراف كرد و ترسید و عمل و اطاعت كرد و احتراز از گناه كرد، پس پیشی گرفت در عبادت و یقین حاصل كرد به مرگ، پس كار نیك كرد و دید عبرت دیگران را، پس عبرت گرفت و ترسانده شد، پس قبول منع كرد.

«و اجاب فاناب و رجع فتاب و اقتدی فاحتذی و اری فرای.»

یعنی پرهیز كردن كسی كه جواب داد رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس رجوع كرد به سوی خدا و رجوع كرد به فطرت اصلی خود، پس توبه كرد و پیروی انبیا كرد، پس موافق شد با ایشان در عمل و اعتقاد و نموده شد آثار و علامات حق را پس شناخت حق را.

«فاسرع طالبا و نجا هاربا، فافاد ذخیره و اطاب سریره و عمر معادا.»

[صفحه 399]

یعنی بشتافت در حالی كه طلب كننده ی مطلوب خود است و رستگار شد در حالتی كه گریزان از گناه است، پس حاصل كرد منفعت ذخیره ی آخرت را و پاك كرد باطن خود را یعنی روح خود را و عمارت كرد سرای معاد خود را.

«و استظهر زادا لیوم رحیله و وجه سبیله و حال حاجته و موطن فاقته.»

یعنی نگاه داشت توشه را از برای روز كوچ خود و جهت راه خود و حالت احتیاج خود و محل ضرورت خود.

«و قدم لدار مقامه»

یعنی پیش فرستاد آن ذخیره را از برای سرای اقامت خود.

«فاتقوا الله عباد الله جهه ما خلقكم له و احذروا منه كنه ما حذركم من نفسه و استحقوا منه ما اعد لكم بالتنجز لصدق میعاده و الحذر من هول معاده. »

یعنی پس بپرهیزید خدا را ای بندگان خدا، از جانب آن چیزی كه خلق كرده است شما (را) از برای آن چیز كه عبادت باشد و برحذر و خوف باشید از خدا، حقیقت آن ترسی كه به شما رسانیده است از ذات خود و مستحق بشوید از او بهشتی را كه آماده كرده است از برای شما، به سبب رسیدن به صدق وعده ی او و به سبب بركنار شدن از ترس معاد و قیامت او.

و منها

یعنی بعضی از این خطبه است:

«جعل لكم اسماعا لتعی ما عناها و ابصارا لتجلو عن عشاها»

یعنی خلق كرد از برای شما گوشها از جهت حفظ آنچه را كه مهم و ضرور است آن گوش را و چشمها از جهت كشف و ظاهر كردن بیرون شدن از كوری.

«و اشلاء جامعه لاعضائها، ملائمه لاحنائها، فی تركیب صورها و مدد عمرها.»

یعنی و خلق كرد جسدها را در حالتی كه جامع بودند اعضای خود را، ملایم بودند مر اطراف خود را و تركیب شكلها و مدتهای عمر.

[صفحه 400]

«بابدان قائمه بارفاقها و قلوب رائده لارزاقها، فی مجللات نعمه و موجبات مننه و حوائز عافیته و حواجز بلیته.[5].

یعنی با بدنهای ثابته به منافع خود و دلهای طالبه مر روزیهای خود، كائن در اسباب نعمتهای بزرگ او و اسباب منتهای او و در جمع آورنده های عافیت او و موانع بلاهای او.

«و قدر لكم اعمارا سترها عنكم»

یعنی معین گردانید از برای شما عمرهایی را كه پوشیده داشته از شما مقدار آن را.

«و خلف لكم عبرا من آثار الماضین قبلكم، من مستمتع خلاقهم و مستفسح خناقهم.»

یعنی و باقی گذاشت از برای شما عبرتها عبرتها از آثار و علامات مردمی كه گذشته اند پیش از شما، از اشخاص برخوردار از نصیب دنیای خود و اشخاص با وسعت مدت مرگ گلوگیر خود.

«ارهقتهم المنایا دون الامال و شذبهم[6] عنها تخرب الاجال.»

یعنی دریافت به سرعت ایشان را مرگها پیش از رسیدن به آرزوها و قطع كرد ایشان را از آرزوها بریدن مرگها.

«لم یمهدوا فی سلامه الابدان و لم یعتبروا فی انف الاوان.»

یعنی مهیا و تسویه نكردند امری را در سلامتی بدنها و عبرت نگرفتند در اوایل زمان.

«فهل ینتظر اهل بضاضه الشباب الاحوانی الهرم؟ و اهل غضاره الصحه الا نوازل السقم؟»

یعنی پس منتظر نباشند اهل طراوت و تازگی از جوانان مگر انحنا و پشت كژی پیری را و اهل خوشی و خوبی صحت مگر مرضهای دشوار و شدیده را.

«و اهل مده البقاء الا آونه الفناء، مع قرب الزیال و ازوف الانتقال.»

یعنی و منتظر نباشند اهل زمان بقا مگر اوقاتها و زمانهای فنا و نیستی را، با وصف

[صفحه 401]

نزدیك بودن به زوال و رسیدن به رحلت و انتقال از دنیا.

«و علز القلق و الم المضض و غصص الجرض و تلفت الاستعانه، بنصره الحفده و الاقرباء و الاعزه[7] و القرناء.»

یعنی و با وصف لرزه و درد قلق و اضطراب و درد مصیبت و غصه های حزین و محنت و چشم داشت فریاد رسیدن، به سبب یاری فرزندزادگان و خویشان و عزیزان و همسران.

«فهل دفعت الاقارب او نفعت النواحب؟ و قد غودر فی محله الاموات رهینا و فی ضیق المضجع وحیدا!»

یعنی آیا دفع كردند خویشان ضرری را و نفع بخشیدند گریه كنندگان خسارتی را؟ و به تحقیق كه واگذاشته شد در مكان اموات در حالتی كه در گرو عمل است و در تنگنای خوابگاه در حالتی كه تنها است!

«و قد هتكت الهوام جلدته و ابلت النواهك جدته و عفت العواصف آثاره و محا الحدثان معالمه.»

یعنی و به تحقیق دریدند مار و مور و كرم پوست او را و كهنه ساختند غلبه كنندگان نوی او را و ناپدید ساختند بادهای سخت آثار او را و محو كردند حوادث دوران نشانه های او را.

«و صارت الاجساد شحبه بعد بضتها و العظام نخره بعد قوتها.»

یعنی و گردیدند جسدها متغیر بعد از طراوت و تازگی آنها و استخوانها پوسیده بعد از قوت آنها.

«و الارواح مرتهنه بثقل اعبائها، موقنه بغیب انبائها.»

یعنی و ارواح باشند گرو شده به سنگینی بارهای خود، یقین كننده ی به اخبارات غیب خود كه قیامت باشد.

«لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سیی ء زللها.»

[صفحه 402]

یعنی طلب نمی توانند كرد زیادتی را از عمل نیكشان و استرضاء نمی توانند حاصل كرد از بدی لغزشهای ایشان.

«او لستم آباء القوم و الابناء و اخوانهم و الاقرباء؟ تحتذون امثلتهم و تركبون قدتهم؟ و تطوون جادتهم.»

یعنی آیا نیستید شما پدران قوم و پسران و برادران قوم و خویشان قوم، اقتدا و پیروی می كنید اعمال ایشان را و سوار می شوید طریقه ی ایشان را و گام می گذارید راه ایشان را؟

«فالقلوب قاسیه عن حظها، لاهیه عن رشدها، سالكه فی غیر مضمارها، كان المعنی سواها و كان الرشد فی احراز دنیاها.»

یعنی پس دلها سخت است از حظ و نصیب خود و تارك است از صلاح خود، رونده اند در غیر محل عمل خود، گویا كه مقصود غیر ایشانند و صلاح در جمع آوری دنیای ایشان است!

«و اعلموا ان مجازكم علی الصراط و مزالق دحضه و اهاویل زلله و تارات اهواله. »

یعنی بدانید كه گذشتن شما بر پل صراط است كه بر جهنم كشیده اند و بر محل لغزیدن او و بر ترسهای لغزش او و بر بسیاری حالات خوفهای او.

«فاتقوا الله[8] تقیه ذی لب شغل التفكر قلبه و انصب الخوف بدنه و اسهر التهجد غرار نومه.»

یعنی پس بپرهیزید خدا را پرهیز كردن صاحب عقلی كه مشغول ساخته باشد تفكر در امر آخرت دلش را و در رنج انداخته باشد خوف بدنش را و گردانیده باشد بیخواب عبادت شب خواب اندك او را.

«و اظما الرجاء هواجر یومه و ظلف الزهد شهواته و ارجف الذكر بلسانه و قدم الخوف لامانه.»

یعنی و تشنه ساخته باشد امید ثواب او روزهای بسیار گرم او را، یعنی صایم ساخته باشد او را و منع كرده باشد ترك دنیا شهوتهای او را و به شدت متحرك ساخته باشد ذكر خدا زبانش را و پیش واداشته باشد خوف را از برای امن از خوف خود.

[صفحه 403]

«و تنكب المخالج عن وضح السبیل و سلك اقصد المسالك الی النهج المطلوب.»

و دور كرده باشد تشكیكات را از راه واضح و رفته باشد نزدیكترین راهها را به سوی طریقه ی مطلوب.

«و لم تفتله فاتلات الغرور و لم تعم علیه مشتبهات الامور.»

یعنی برنگردانیده باشد او را پیچیدگیهای غرور و فریب و پوشیده نشده باشد بر او مشتبهات امور.

«ظافرا بفرحه البشری و راحه النعمی»

یعنی در حالتی كه فایز شده باشد به بشارت شادی و نعمت و راحت بهشت.

«فی انعم نومه و آمن یومه»

یعنی در حالتی كه باشد در خوشتر خوابش در قبر و امن تر روزش در قیامت.

«قد عبر معبر العاجله حمیدا و قدم زاد الاجله سعیدا.»

یعنی به تحقیق عبور كرده باشد از پل عاجل دنیا حمدكننده و پیش فرستاده باشد توشه ی اجل آخرت را نیك بخت شده.

«و بادر من وجل و اكمش فی مهل»

یعنی پیش دستی كرده باشد در بندگی از خوف و تند رفتار كرده باشد در عبادت در زمان مهلت دنیا.

«و رغب فی طلب و ذهب عن هرب.»

یعنی راغب شده باشد در طلب آخرت و رونده ی به آخرت باشد از گریختن دنیا.

«و راقب فی یومه غده و نظر قدما امامه.»

یعنی نگاهبان باشد در روز دنیا فردای آخرتش را و نگاه كننده باشد همیشه پیش رویش را.

«فكفی بالجنه ثوابا و نوالا و كفی بالنار عقابا و وبالا!»

یعنی پس كافی است بهشت از برای ثواب و بخشش به نیكان و كافی است آتش از برای عذاب و شدت به بدان.

[صفحه 404]

«و كفی بالله منتقما و نصیرا.»

یعنی و كافی است خدا از برای انتقام و یاری بدان و نیكان.

«و كفی بالكتاب حجیجا و خصیما.»

یعنی و كافی است قرآن از برای حجت و دلیل و دشمن بودن منكرین.

«اوصیكم بتقوی الله الذی اعذر بما انذر و احتج بما نهج.»

یعنی وصیت می كنم شما را به تقوای خدا آنچنانی كه رفع عذر كرده است به سبب انذار و تخویف كردن ارسال رسل و احتجاج كرده است به طریق واضح انزال كتب.

«و حذركم عدوا نفذ فی الصدور خفیا و نفث فی الاذان نجیا.»

یعنی و ترسانید شما را دشمنی را كه داخل شده است در سینه های شما نهانی و دمیده است در گوش دل شما راز[9] پنهانی.

«فاضل و اردی و وعد فمنی و زین سیئات الجرائم و هون موبقات العظائم.»

یعنی پس گمراه كرده و هلاك ساخته و وعده داده و به آرزو انداخته و زینت داده بدهای گناهان را و آسان گردانیده مهلكات بزرگ را از برای شما.

«حتی اذا استدرج قرینته و استغلق رهینته، انكر ما زین و استعظم ما هون و حذر ما امن.»

یعنی تا آن زمانی كه به اعلا درجه ی شقاوت رسانید مصاحب خود را و مقید و بسته گردانید آن كسی را كه در گرو اطاعت او بود، انكار كرد آنچه را كه زینت می داد و دشوار شمرد آنچه را كه آسان می شمرد و ترساند آنچه را كه ایمنی می داد.

«و منها فی صفه خلق الانسان»

یعنی و بعضی از این خطبه در صفت خلقت انسان است.

«ام هذا الذی انشاه فی ظلمات الارحام و شغف الاستار نطفه دهاقا و علقه محاقا و جنینا و راضعا و ولیدا و یافعا.»

[صفحه 405]

و كلمه ی «ام» در این مقام ظاهر آن است كه منقطعه به معنی بل و همزه باشد، یعنی بلكه آیا انسان آن چنان كسی است كه انشاء كرده است خدا او را در تاریكیهای بچه دانهای مادران و غلافهای پرده های ارحام، در حالتی كه بود نطفه ی ریخته شده، یعنی منی و علقه ی سیاه كرده شده یعنی قطعه (ای) از خون سیاه كه از منی سفید خلق شده و بچه در شكم مادر و شیرخوار و ولد و كودك شده و به حد بلوغ رسیده.

«ثم منحه قلبا حافظا و لسانا لافظا و بصرا لاحظا، لیفهم معتبرا و یقصر مزدجرا. »

یعنی پس خدا عطیه داد به او دل حفظكننده را و زبان گوینده را و چشم بیننده را، از برای اینكه بفهمد در حالتی كه عبرت گیرنده باشد و بازایستد از عصیان در حالتی كه منزجر و بی رغبت باشد.

«حتی اذا قام اعتداله و استوی مثاله، نفر مستكبرا و خبط سادرا، ماتحا فی غرب هواه، كادحا سعیا لدنیاه.»

یعنی تا آن زمانی كه برپا شد اعتدال اعضا و جوارح او، راست شد صورت و شخص او، رم كرد و سرباز كشید از اطاعت در حالتی كه متكبر باشد و گمراه شد در حالتی كه بی باك باشد و در حالتی كه آب كشنده باشد از دلو بزرگ چاه هوا و خواهش نفس خود و جهد و تلاش كننده و سعی كننده باشد از برای دنیای خود.

«فی لذات طربه و بدوات اربه، لا یحتسب رزیه و لا یخشع تقیه.»

یعنی در حالتی كه باشد در سرور لذتهای خود و ظهور حاجتهای خود و گمان نكند مصیبتی را و نترسد محذوری را.

«فمات فی فتنته غریرا و عاش فی هفوته یسیرا، لم یفد عوضا و لم یقض مفترضا.»

یعنی پس بمیرد در گمراهی خود فریب خورده شده و زندگانی كرده در لغزشهای خود زمانی اندك و كسب نكرده عوضی را و بجا نیاورده واجبی را.

«دهمته فجعات المنیه فی غبر جماحه و سنن مراحه.»

یعنی گرفته باشد او را ناگاه دردهای مرگ در حالتی كه باشد در بقیه ی سركشی خود و در طریقه ی نشاط و خوشی خود.

[صفحه 406]

«فضل سادرا و بات ساهرا.»

یعنی روز به شب رساند حیران و شب را گذراند بیدار.

«فی غمرات الالام و طوارق الاوجاع و الاسقام.»

یعنی در حالتی كه باشد در سختیهای ناخوشیها و شب در آینده های[10] دردها و مرضها.

«بین اخ شقیق و والد شفیق و داعیه بالویل جزعا و لا دمه للصدر قلقا»

یعنی در میان برادر همزاد و پدر مهربان و زن فریادزننده به واویلا از روی ناشكیبائی و بر سینه زننده از روی اضطراب و حیرانی.

«و المرء فی سكره ملهیه و غمره كارثه و انه موجعه و جذبه مكربه و سوقه متعبه.»

یعنی و حال آنكه آن مرد باشد در بیهوشی مرگ غافل كننده و شدتی شكننده و ناله ی دردآورنده و كشاندنی غم آورنده و راندنی رنج آورنده.

«ثم ادرج فی اكفانه مبلسا و جذب منقادا سلسا.»

یعنی پس پیچیده شود در كفنهای خود، نومید از اهل و مال و كشانیده شود از دنیا، مطیع و هموار.

«ثم القی علی الاعواد، رجیع وصب[11] و نضو سقم.»

یعنی پس انداخته شود بر پاره های چوبهای جنازه، بازگشته از مرض و نزار و لاغر شده از رنجوری.

«تحمله حفده الولدان و حشده الاخوان.»

یعنی و بدوش بردارند او را خدمتكاران كه پسران باشند و یاریگران كه برادران باشند.

«الی دار غربته و منقطع زورته.»

یعنی به سوی خانه ی غربت قبر او و محل انقطاع زیارت كردن او.

[صفحه 407]

«حتی اذا انصرف المشیع و رجع المتفجع، اقعد فی حفرته نجیا، لبهته السوال و عثره الامتحان.»

یعنی تا آن زمانی كه برگردد مشایعت كننده و بازآید مصیبت كشیده، نشانده می شود آن مرده در گودال خود در حالتی كه آهسته سخن گوید از دهشت و بیهوشی سوال و لغزش در آزمایش در گور.

«و اعظم ما هنالك بلیه نزل الحمیم و تصلیه الجحیم و فورات السعیر[12].

یعنی بزرگتر چیزی كه در قبر است از روی بلیه و درد: مهیا ساخته شده آب گرم جهنم است و بریان كردن آتش جحیم و دوزخ است و جوشیدن زبانه های آتش است از برای عذاب عاصیان.

«لا فتره مریحه و لا دعه، مزیحه و لا قوه حاجزه و لا موته ناجزه و لا سنه مسلیه بین اطوار الموتات و عذاب الساعات! انا بالله عائذون.»

یعنی نیست در قبر سستی در عذاب راحت دهنده و نیست واگذاشتن زایل كننده ی عذاب و نیست قوت منع كننده از عذاب و نیست مرگ زود در رسنده و نیست سستی اول خواب آرام دهنده، باشد در میان حالتهای مرگها و عذاب ساعتها! به تحقیق كه ما به خدا پناه برندگانیم.

و بدانكه سوال قبر و ثواب و عقاب عالم برزخ از ضروریات دین و مقتضیات عقل است و منكر آن كافر است، اگر چه عقل در تفاصیل جزئیات آن قاصر باشد، لكن حكم می كند به صحت آن به نحوی كه از شریعت غرا رسیده است. و بیان حقیقت عالم برزخ و وقایع در آن مقتضی است مجالی اوسع از این مقام و علی الله التوكل و الاعتصام.

«عباد الله! (این)[13] الذین عمروا فنعموا و علموا ففهموا و انظروا فلهوا و سلموا فنسوا.»

[صفحه 408]

یعنی ای بندگان خدا! (كجا هستند) آنچنان بندگانی كه عمر داده شدند، پس به نعمت گذراندند و دانا گردانیده شدند پس دانستند خوب و بد را و مهلت داده شدند پس غافل شدند و سلامت داده شدند پس فراموش كردند مبدا و معاد خود را؟

«امهلوا طویلا و منحوا جمیلا و حذروا الیما و وعدوا جسیما.»

یعنی مهلت داده شدند زمان درازی و بخشش داده شدند بخشش نیكوئی و ترسانیده شدند عذاب الیمی و وعده داده شدند ثواب بزرگی.

«احذروا الذنوب المورطه و العیوب المسخطه.»

یعنی حذر كنید گناهان اندازنده به هلاكت را و عیبهای خشم آورنده ی خدا را.

«اولی الابصار و الاسماع و العافیه و المتاع! هل من مناص او خلاص او معاذ او ملاذ او فرار او محار ام لا؟»

یعنی ای صاحبان دیده ها و گوشها و سلامتی و گذران دنیا! آیا هست گریزگاهی یا خلاصی یا پناهی یا تكیه گاهی یا فرار كردنی یا مرجعی یا نیست؟

«فانی توفكون؟ ام این تصرفون؟ ام بماذا تغترون؟»

یعنی پس به چه حال بازگردیده می شوید؟ آیا به كدام مكان برگردانیده می شوید؟ و آیا به چه چیز فریفته می شوید؟

«و انما حظ احدكم من الارض ذات الطول و العرض، قید قده متعفرا علی خده.»

یعنی منحصر است نصیب یكی از شماها از زمین، صاحب درازی و پهنایی به قدر قامت او، كه قبر او باشد، در حالتی كه خاك ریخته شده باشد بر رخسار او.

«و الان، عبادالله! و الخناق مهمل و الروح مرسل فی فینه الارتیاد و راحه الاجساد و مهل البقیه و انف المشیه و انظار التوبه و انفساح الحوبه»

یعنی دریابید این زمان را، ای بندگان خدا! كه مرگ گلوگیرنده فروگذاشته شده است و روح رها كرده شده است، در حالتی كه هستید در وقت طلب كردن حق،[14] و

[صفحه 409]

راحت بدنها، یعنی مرض نداشتن و در تاخیر بقیه ی عمر و اول اختیار و مهلت توبه كردن و وسعت داشتن زمان حاجت.

«قبل الضنك و المضیق و الروع و الزهوق و قبل قدوم الغائب المنتظر و اخذه العزیز المقتدر!»

یعنی پیش از تنگی احوال و مكان تنگ كه قبر باشد و خوف و اضمحلال و پیش از رسیدن مرگ غایب از نظر انتظار كشیده ی شما و گرفتن عذاب خدای صاحب قوت و قدرت.

«و فی الخبر انه علیه السلام لما خطب بهذه الخطبه اقشعرت لها الجلود و بكت العیون و رجفت القلوب».

یعنی در خبر است كه در وقتی كه امیرالمومنین علیه السلام خواند این خطبه را، لرزیدند به علت این خطبه پوستهای بدن مردم و گریستند چشمهای مردم و مضطرب گشتند دلهای مردم.

«و من الناس من یسمی هذه الخطبه الغراء».

یعنی بعضی از مردم نام گذاشتند این خطبه را به «خطبه الغراء» یعنی خطبه ی پیشانی سفید.[15].

[صفحه 410]


صفحه 394، 395، 396، 397، 398، 399، 400، 401، 402، 403، 404، 405، 406، 407، 408، 409، 410.








    1. در هر سه نسخه: ارفع و در نسخه های دیگر: ارفغ و شارح هم «ارفغ» معنی كرده است.
    2. و در بیشتر نسخه های دیگر «الرفد الروافغ» به معنی بخششهای گسترده و وسیع آمده است.
    3. در برخی از نسخه های دیگر نهج: یعقب السلف.
    4. در هر سه نسخه: و لا تقلع.
    5. در نسخه های دیگر: و موجبات مننه و حواجز عافیته».
    6. در برخی نسخه ها، مانند متن بالا: شذبهم (از تشذیب) و در برخی دیگر شذبهم (از شذ به اضافه بهم) آمده است.
    7. از وسط خطبه ی 72 تا اینجا در نسخه ی «ن» افتاده است و از این جا به بعد را دارد.
    8. در برخی از نسخه های دیگر نهج: فاتقوا الله، عباد الله.
    9. چ: شما را از پنهانی.
    10. طوارق جمع طارقه است یعنی شب در آینده و شبیخون زننده.
    11. در هر سه نسخه: نصب و در همه ی نسخه های دیگر: وصب.
    12. در برخی از نسخه های دیگر نهج بر این جمله افزوده است: و سورات الزفیر، یعنی شدت زوزه های آتش برافروخته».
    13. شارح «این» را نیاورده و نسخه ی مورد استفاده ی او چنین بوده، وی هم به همین شكل ترجمه كرده است، در حالی كه دیگر نسخه ها دارند، لذا متن و ترجمه ی آن میان دو قلاب گذاشته شد.
    14. شارح «فینه الارتیاد» را وقت طلب كردن حق معنی كرده است. ارتیاد به معنی جستجوی راه است و در برخی از نسخه های دیگر نهج این جمله «فی فینه الارشاد» یعنی در زمان راهیابی است كه تقریبا همان معنی را دارد و پس از آن افزوده اند: «و باحه الاحتشاد» یعنی و میدان گرد آمدن و بسیج نیروها.
    15. غراء به معنی مشهور نیز هست و بهتر است در این جا: جوش و خروش معنی شود.